آب آتشگون

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من / در میان پختگان عشق او خامم هنوز

آب آتشگون

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من / در میان پختگان عشق او خامم هنوز

آب آتشگون

اولا نظر شخصی و برداشت خاص خودم است و بد و خوبش پای خودم.
ثانیا هرگز معتقد نیستم که ((این است و جز این نیست)).
ثالثا حرف اکنون من همین است و شاید فردا تصحیح و تکمیلش کردم.
رابعا به همان اندازه که به "وزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست ، چشمم در انتظار صاحب‌نظری است که با انتقاد عیبم را به من بنماید ؛ اگر کسی حرف حسابی داشته باشد ولو آن را با دشنام و اهانت هم بیامیزد با سپاس می‎پذیرم. آنچه را گوش نمی‌دهم فحاشی و دروغ و تهمت خالص یکدست است.
دکتر علی شریعتی، اسلام‎شناسی(درس‎های ارشاد)، پاورقی‌درس اول

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
گونه بندی
پیوندهای همیشگی
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ق.ظ

سیاستی که عین دیانت نشد

"دیانت عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست" جملهای که شاید روی 10 تومانیهای بنفش رنگ قدیمی دیده بودیم وامروز به دلیل بی‎ارزش شدن آن پول رایج مملکت، دیگر جلوی چشم ما حضور فعال ندارد. این جمله‏ای منسوب به شهید سیدحسن مدرس است. در کتابهای تاریخ دوره‏ی دبیرستان، شان نزول این جمله در دهه 40 خورشیدی بیشتر  عیان شد و عمدتا حوادث آن دوره را در تبیین چرایی آن جمله‏ی قصار عنوان می‎کنند. دورانی که امام خمینی پا به میدان مبارزه با رژیم شاه گذاشت و بسیاری او را از ورود به این عرصه بر حذر می‏داشتند. این طیف گسترده از علمای هم‏تراز را شامل می‏شد تا روشنفکران و عوامل حکومت. استدلال جملگی هم این بود که ورود به عرصه سیاست در شان مقام والایی همچون شما نیست؛ عرصه‏ی سیاست را به دست اصحاب "پدرسوخته‏اش" بدهید و دامن خود را به نجاستش آلوده نکنید. امام هم در جواب می‎فرمود که سیاست پدرسوختگی برای خود شما، دیانت ما عین سیاست ماست و ما پیرو شهید مردس هستیم. حال نیم قرن تجربه درهم‏تنیدگی سیاست و دیانت ما را به کجا برده است؟

تعیین قاعده برای برخی حیطه‏ها، در ذات آن حیطه‎هاست و امکان تغییر این قاعده وجود ندارد؛ زیرا با تغییر قواعد اساسی هر حیطه، با قلب ماهیت آن حیطه مواجه خواهیم شد. به عنوان مثال قاعده‏ی اساسی عرصه‏ی علم، اتکا به روششناسی علمی (البته هر حیطه‏ی معرفتی دارای روش‏شناسی خاص خود است) است. حال اگر بخواهیم این قاعده را تغییر دهیم؛ دیگر با عرصه‏ی علم مواجه نخواهیم بود. قاعده‏ی تجارت و تولید نیز بر محور بودن سود اقتصادی است. حال اگر کسی بخواهد قاعده‏ی سود اقتصادی را با مولفه‏ی دیگر جایگزین کند؛ خود را از عرصه‏ی تجارت به عرصه‏ی دیگری پرت کرده است. به عنوان مثال مسخره است که بخواهیم اثبات یک نظریه علمی را بجای اتکا بر روش‏شناسی علمی، متکی بر سود اقتصادی انجام دهیم!!! در این حالت مخاطب ما دیگر کرسی درس و پژوهش نیست؛ بلکه با یک دکان مواجه می‏شویم. از همین فهم قاعده‏ی محوری هر عرصه در تحلیل و درک آن، کلیدی خواهد بود.

قاعده‏ی محوری عرصه سیاست چیست؟در طول تاریخ قاعده‏ی محوری عرصه‏ی سیاست "قدرت" بوده؛ از همین رو تمام کنش‎های این عرصه در ارتباط با قدرت تعریف شده و اصحاب سیاست برای دستیابی به قدرت، تمام تلاش خود را مبذول می‎دارند. بدیهی است که اگر بخواهیم ملاک‏های دیگری را وارد سیاست کنیم، با قلب ماهیت عرصه‏ی سیاست مواجه خواهیم شد. به عنوان مثال کسی در تصورش هم خطور نمی‏کند که ملاک عمل در عرصه‏ی سیاست روش‏شناسی تجربی باشد! زیرا همگان تفاوت کرسی دانشگاه و صندلی قدرت را می‎دانند.

قاعده‏ی محوری عرصه‏ی دیانت چیست؟ هرچند واژه‏ی عبودیت، کلمه‏ای مبهم است و به اندازه دیگر محورها (همچون روش‏شناسی علمی، سود اقتصادی، قدرت و...) حد و مرز معینی ندارد؛ اما شاید بهترین مولفه‏ای که تعریف‏کننده‏ی محور و قاعده‏ی اساسی عرصه‏ی دیانت است؛ همین واژه مبهمی باشد که هیچ دو عالم دینی در تعیین ملاک‏هایش توافق ندارند. حال اگر بازگردیم به جمله شهید مدرس که فرمود: "دیانت ما عین سیاست ماست" چگونه می‏توان ادغام دو عرصه با قواعد متفاوت را متصور نمود؟ یک عرصه با محور قدرت که برای نیل به آن از انجام "تقریبا" هیچ کاری ابا ندارند؛ در عرصه‏ی دیگر نیز مفهومی ذهنی بنام عبودیت مطرح است و تلاش در راستای جلب رضایت باری‎تعالی است و البته در اینکه رضایت باری‏تعالی در چه اموری است؛ اختلاف فراوان است. آیا ادغام این دو عرصه شدنی است؟تجربه نیم قرنی ما در ادغام چه می‏گوید؟

از سختی‏های روزگار، این است که تقریبا عرصه‏های مختلف همگی حدی از ادغام با یکدیگر را دارا هستند. در این شرایط قدرت موثر بر سود اقتصادی خواهد بود؛ در نتیجه قدرت و تجارت در‏هم‎تنیده می‎شوند. پژوهش‏های علمی توسط دانشگاه‎های دولتی و خصوصی پیش می‏روند و عرصه‏ی علم را با قدرت و اقتصاد پیوند می‎دهد. حال در چنین شرایطی با چه وضعی مواجه خواهیم شد؟ شاید بتوان از تجریه تاریخی چنین نتیجه گرفت که در این شرایط نهاد پرقدرت‏تر بر دیگران غلبه خواهد داشت و قاعده‏ی خویش را حکمفرما می‏کند. به عنوان مثال، در بسیاری از مواقع بازی قدرت سود اقتصادی تجار را محدود می‏کند که این امر ناشی از غلبه سیاست بر اقتصاد است. تجربه‏ی بشر نشان داده که در اکثر مواقع، نهاد سیاست توانسته بر دیگران غلبه کند و قاعده‏ی خودش را بر آن‏ها حاکم نماید. در نتیجه تمام عرصه‎ها مجبور می‏شوند به نفع سیاست کنار بکشند و منحط گردند. در دنیای جدید برای جلوگیری از انحطاط همه به نفع سیاست، برخی جوامع سعی کرده‏اند با تنظیم‏گری‏هایی بازی قدرت را به شکلی تنظیم کنند که بقیه عرصه‏ها بتوانند جدای از سیاست، به حیات خویش ادامه دهند. راهکار این امر، توزیع متوازن قدرت بوده که این امر باعث میشود عرصهی سیاست نتواند قاعده‎ی خود را بر تمام عرصه‏ها تسلط دهد.(مطالعه‏ی کتاب "چرا کشورها شکست می‏خورند؟" در زمینه تاثیرگذاری نهاد سیاست بر تمام امور بشر و چگونگی کنترل آن، مفید و تامل برانگیز است.)

پیشگامان و رهبران نهضت اسلامی سال 42 که سرانجام به انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 57 منجر شد؛ گمان می‏کردند اگر بازی قدرت به دست افراد ظاهرالصلاح و مقید به مناسک شرعی بیافتد، قاعده‏ی عبودیت بر سیاست حاکم خواهد شد و ما به آرمانشهر "سیاست ما عین دیانت ماست" خواهیم رسید. اما تجربه نشان داد که نمی‏تواند قاعدهی سیاست را تغییر داد و کسانی که وارد بازی قدرت می‏شوند تمام تلاش خود را معطوف به حفظ و گسترش قدرت خواهند کرد و در این مسیر از "هیچ" کاری ابا ندارند. عملکرد جمهوری اسلامی نیز نشان داده که قاعدهی محوری عملکرد این رژیم (مانند تمام رژیمهای سیاسی دنیا) حفظ و گسترش قدرت با محوریت اصحاب کنونی قدرت بوده و هرچیزی در این مسیر قابل قربانی شدن است. اغلب امور منفوری که انقلابیون 57 در قانون اساسی به عنوان خط قرمز تعیین در تجربه جمهوری اسلامی پسا 57 انجام شد و می‏شود. از دیگر رو بسیاری از آرمان‏های آن انقلاب که در زمره‏ی اهداف قانون اساسی ذکر شد، امروز به بوتهی فراموشی سپرده شده؛ گویی قانون اساسی در این 4 دهه بجای اینکه سرمشق عمل باشد؛ به عنوان خط قرمز بوده و فقط برای منافع سیاسی به اختیاراتش استناد می‏گردد و کسی از آرمان‏ها و بایدهای قانون اساسی نمی‏نویسد. سیاست ما در نیم قرن اخیر نه تنها عین دیانت نبوده، بلکه توانسته دیانت را تحت سلطه‏ی خویش درآورده و مفهوم مبهم عبودیت را نیز به ابزار قدرت طلبی‎اش تبدیل کند.

شاید بتوان گفت که تجربه ناکام ادغام سیاست و دیانت ریشه در دومولفه دارد:

الف) بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی و بزرگانش تصور می‏کردند که اگر سیاستمداران ریش داشته و کروات نزنند وتسبیح به دست بگیرند؛ قاعدهی دیانت و عبودیت بر بازی قدرت غلبه خواهد کرد. شاید برخی از اقلیت انقلابیون به دلیل روحیات شخصی، عبودیت را به قدرت ترجیح داده باشند؛ اما در اکثر مواقع قاعده‏ی قدرت بر عبودیت غلبه کرد و سیاست‎مداران جمهوری اسلامی با توجیه "قرب الهی" وارد بازی قدرت و قدرتطلبی شدند.

ب) تمرکز بالای قدرت و وجود نهادهای سیاسی غیر وابسته به مردم باعث شد که عرصه‏ی سیاست بتواند بقیه عرصه‎ها را به نفع خود از دور خارج کند و موجب انحطاط آن‎ها شود. در این شرایط تفاوتی نمی‏کند مسئولیت‎های سیاسی در دست چه افرادی است؛ زیرا محور سیاست بازی قدرت است و تمرکز قدرت، باعث میشود نهاد سیاست براحتی بقیه را مغلوب خود کرده و همه چیز را (از جمله دیانت را) قربانی اهداف خود کند. تمرکز قدرت در سیاست‎ورزی پسا 57 باعث شد که شاهد غلبه‎ی بازی قدرت بر قاعده‏ی عبودیت باشیم و عملا به مانند دهه 40، با سیاست "پدرسوخته‏ها" طرف باشیم.

* آیا با توجه به تجربه‏ی نیم قرن گذشته باید نتیجه گرفت سیاست‎ورزی مومنانه محکوم شکست است و همواره باید قواعد پدرسوخته بازی بر سیاست حاکم باشد؟ جواب شخص من به این سوال "خیر" است. تجربه‏ی گذشته راهنمای اصلاح امور است؛ نه ناامیدی... .

** این نگاشته بدین معنی نیست که نهی کنندگان دهه 40 در مذمت ورود امام خمینی به سیاست، حرف درستی می‏زدند.

*** نگارش قانون اساسی سال 58 (جدای از اشکالاتش در ساختارسازی) نشان می‏دهد انقلابیون 57 نسبت به بسیاری از آسیب‏های احتمالی ورود به سیاست آگاه بودند و تلاش داشتند مانع بوجود آمدن آن ایرادات گردند. اما روند سیاست‏گذاری جمهوری اسلامی پس از نگارش قانون اساسی، آن را کنار گذاشت. شاید بتوان گفت هنوز هم بازگشت به آرمان‏های قانون اساسی بهترین قدم برای توازن قدرت و نیل به سیاست‎ورزی مومنانه است.

**** وجود مسئولان متقی (و در راس همه رهبری انقلاب) در نظام جمهوری اسلامی با غلبه‏ی بازی قدرت بر همه چیز تضادی ندارد. قطعا هر فرد متقی از وضع فعلی ناراضی است؛ اما ممکن است فعل و عملکرد خودش ریشه وضع موجود باشد.

***** شاید در این متن از برخی کلمات بصورت (عرصه، نهاد، محور و...) دقیق استفاده نشد. به بزرگواری خود ببخشید.

 ****** این وبلاگ بخشی از دغدغه‏های نگارنده‎اش را نشان می‏دهد؛ نه همه‏اش را.


نظرات  (۰)

دیدگاه شما؟

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">