سیاستی که عین دیانت نشد
"دیانت عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست" جملهای که شاید روی 10 تومانیهای بنفش رنگ قدیمی دیده بودیم وامروز به دلیل بیارزش شدن آن پول رایج مملکت، دیگر جلوی چشم ما حضور فعال ندارد. این جملهای منسوب به شهید سیدحسن مدرس است. در کتابهای تاریخ دورهی دبیرستان، شان نزول این جمله در دهه 40 خورشیدی بیشتر عیان شد و عمدتا حوادث آن دوره را در تبیین چرایی آن جملهی قصار عنوان میکنند. دورانی که امام خمینی پا به میدان مبارزه با رژیم شاه گذاشت و بسیاری او را از ورود به این عرصه بر حذر میداشتند. این طیف گسترده از علمای همتراز را شامل میشد تا روشنفکران و عوامل حکومت. استدلال جملگی هم این بود که ورود به عرصه سیاست در شان مقام والایی همچون شما نیست؛ عرصهی سیاست را به دست اصحاب "پدرسوختهاش" بدهید و دامن خود را به نجاستش آلوده نکنید. امام هم در جواب میفرمود که سیاست پدرسوختگی برای خود شما، دیانت ما عین سیاست ماست و ما پیرو شهید مردس هستیم. حال نیم قرن تجربه درهمتنیدگی سیاست و دیانت ما را به کجا برده است؟
تعیین قاعده برای برخی حیطهها، در ذات آن حیطههاست و امکان تغییر این قاعده وجود ندارد؛ زیرا با تغییر قواعد اساسی هر حیطه، با قلب ماهیت آن حیطه مواجه خواهیم شد. به عنوان مثال قاعدهی اساسی عرصهی علم، اتکا به روششناسی علمی (البته هر حیطهی معرفتی دارای روششناسی خاص خود است) است. حال اگر بخواهیم این قاعده را تغییر دهیم؛ دیگر با عرصهی علم مواجه نخواهیم بود. قاعدهی تجارت و تولید نیز بر محور بودن سود اقتصادی است. حال اگر کسی بخواهد قاعدهی سود اقتصادی را با مولفهی دیگر جایگزین کند؛ خود را از عرصهی تجارت به عرصهی دیگری پرت کرده است. به عنوان مثال مسخره است که بخواهیم اثبات یک نظریه علمی را بجای اتکا بر روششناسی علمی، متکی بر سود اقتصادی انجام دهیم!!! در این حالت مخاطب ما دیگر کرسی درس و پژوهش نیست؛ بلکه با یک دکان مواجه میشویم. از همین فهم قاعدهی محوری هر عرصه در تحلیل و درک آن، کلیدی خواهد بود.
قاعدهی محوری عرصه سیاست چیست؟در طول تاریخ قاعدهی محوری عرصهی سیاست "قدرت" بوده؛ از همین رو تمام کنشهای این عرصه در ارتباط با قدرت تعریف شده و اصحاب سیاست برای دستیابی به قدرت، تمام تلاش خود را مبذول میدارند. بدیهی است که اگر بخواهیم ملاکهای دیگری را وارد سیاست کنیم، با قلب ماهیت عرصهی سیاست مواجه خواهیم شد. به عنوان مثال کسی در تصورش هم خطور نمیکند که ملاک عمل در عرصهی سیاست روششناسی تجربی باشد! زیرا همگان تفاوت کرسی دانشگاه و صندلی قدرت را میدانند.
قاعدهی محوری عرصهی دیانت چیست؟ هرچند واژهی عبودیت، کلمهای مبهم است و به اندازه دیگر محورها (همچون روششناسی علمی، سود اقتصادی، قدرت و...) حد و مرز معینی ندارد؛ اما شاید بهترین مولفهای که تعریفکنندهی محور و قاعدهی اساسی عرصهی دیانت است؛ همین واژه مبهمی باشد که هیچ دو عالم دینی در تعیین ملاکهایش توافق ندارند. حال اگر بازگردیم به جمله شهید مدرس که فرمود: "دیانت ما عین سیاست ماست" چگونه میتوان ادغام دو عرصه با قواعد متفاوت را متصور نمود؟ یک عرصه با محور قدرت که برای نیل به آن از انجام "تقریبا" هیچ کاری ابا ندارند؛ در عرصهی دیگر نیز مفهومی ذهنی بنام عبودیت مطرح است و تلاش در راستای جلب رضایت باریتعالی است و البته در اینکه رضایت باریتعالی در چه اموری است؛ اختلاف فراوان است. آیا ادغام این دو عرصه شدنی است؟تجربه نیم قرنی ما در ادغام چه میگوید؟
از سختیهای روزگار، این است که تقریبا عرصههای مختلف همگی حدی از ادغام با یکدیگر را دارا هستند. در این شرایط قدرت موثر بر سود اقتصادی خواهد بود؛ در نتیجه قدرت و تجارت درهمتنیده میشوند. پژوهشهای علمی توسط دانشگاههای دولتی و خصوصی پیش میروند و عرصهی علم را با قدرت و اقتصاد پیوند میدهد. حال در چنین شرایطی با چه وضعی مواجه خواهیم شد؟ شاید بتوان از تجریه تاریخی چنین نتیجه گرفت که در این شرایط نهاد پرقدرتتر بر دیگران غلبه خواهد داشت و قاعدهی خویش را حکمفرما میکند. به عنوان مثال، در بسیاری از مواقع بازی قدرت سود اقتصادی تجار را محدود میکند که این امر ناشی از غلبه سیاست بر اقتصاد است. تجربهی بشر نشان داده که در اکثر مواقع، نهاد سیاست توانسته بر دیگران غلبه کند و قاعدهی خودش را بر آنها حاکم نماید. در نتیجه تمام عرصهها مجبور میشوند به نفع سیاست کنار بکشند و منحط گردند. در دنیای جدید برای جلوگیری از انحطاط همه به نفع سیاست، برخی جوامع سعی کردهاند با تنظیمگریهایی بازی قدرت را به شکلی تنظیم کنند که بقیه عرصهها بتوانند جدای از سیاست، به حیات خویش ادامه دهند. راهکار این امر، توزیع متوازن قدرت بوده که این امر باعث میشود عرصهی سیاست نتواند قاعدهی خود را بر تمام عرصهها تسلط دهد.(مطالعهی کتاب "چرا کشورها شکست میخورند؟" در زمینه تاثیرگذاری نهاد سیاست بر تمام امور بشر و چگونگی کنترل آن، مفید و تامل برانگیز است.)
پیشگامان و رهبران نهضت اسلامی سال 42 که سرانجام به انقلاب اسلامی مردم ایران در سال 57 منجر شد؛ گمان میکردند اگر بازی قدرت به دست افراد ظاهرالصلاح و مقید به مناسک شرعی بیافتد، قاعدهی عبودیت بر سیاست حاکم خواهد شد و ما به آرمانشهر "سیاست ما عین دیانت ماست" خواهیم رسید. اما تجربه نشان داد که نمیتواند قاعدهی سیاست را تغییر داد و کسانی که وارد بازی قدرت میشوند تمام تلاش خود را معطوف به حفظ و گسترش قدرت خواهند کرد و در این مسیر از "هیچ" کاری ابا ندارند. عملکرد جمهوری اسلامی نیز نشان داده که قاعدهی محوری عملکرد این رژیم (مانند تمام رژیمهای سیاسی دنیا) حفظ و گسترش قدرت با محوریت اصحاب کنونی قدرت بوده و هرچیزی در این مسیر قابل قربانی شدن است. اغلب امور منفوری که انقلابیون 57 در قانون اساسی به عنوان خط قرمز تعیین در تجربه جمهوری اسلامی پسا 57 انجام شد و میشود. از دیگر رو بسیاری از آرمانهای آن انقلاب که در زمرهی اهداف قانون اساسی ذکر شد، امروز به بوتهی فراموشی سپرده شده؛ گویی قانون اساسی در این 4 دهه بجای اینکه سرمشق عمل باشد؛ به عنوان خط قرمز بوده و فقط برای منافع سیاسی به اختیاراتش استناد میگردد و کسی از آرمانها و بایدهای قانون اساسی نمینویسد. سیاست ما در نیم قرن اخیر نه تنها عین دیانت نبوده، بلکه توانسته دیانت را تحت سلطهی خویش درآورده و مفهوم مبهم عبودیت را نیز به ابزار قدرت طلبیاش تبدیل کند.
شاید بتوان گفت که تجربه ناکام ادغام سیاست و دیانت ریشه در دومولفه دارد:
الف) بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی و بزرگانش تصور میکردند که اگر سیاستمداران ریش داشته و کروات نزنند وتسبیح به دست بگیرند؛ قاعدهی دیانت و عبودیت بر بازی قدرت غلبه خواهد کرد. شاید برخی از اقلیت انقلابیون به دلیل روحیات شخصی، عبودیت را به قدرت ترجیح داده باشند؛ اما در اکثر مواقع قاعدهی قدرت بر عبودیت غلبه کرد و سیاستمداران جمهوری اسلامی با توجیه "قرب الهی" وارد بازی قدرت و قدرتطلبی شدند.
ب) تمرکز بالای قدرت و وجود نهادهای سیاسی غیر وابسته به مردم باعث شد که عرصهی سیاست بتواند بقیه عرصهها را به نفع خود از دور خارج کند و موجب انحطاط آنها شود. در این شرایط تفاوتی نمیکند مسئولیتهای سیاسی در دست چه افرادی است؛ زیرا محور سیاست بازی قدرت است و تمرکز قدرت، باعث میشود نهاد سیاست براحتی بقیه را مغلوب خود کرده و همه چیز را (از جمله دیانت را) قربانی اهداف خود کند. تمرکز قدرت در سیاستورزی پسا 57 باعث شد که شاهد غلبهی بازی قدرت بر قاعدهی عبودیت باشیم و عملا به مانند دهه 40، با سیاست "پدرسوختهها" طرف باشیم.
* آیا با توجه به تجربهی نیم قرن گذشته باید نتیجه گرفت سیاستورزی مومنانه محکوم شکست است و همواره باید قواعد پدرسوخته بازی بر سیاست حاکم باشد؟ جواب شخص من به این سوال "خیر" است. تجربهی گذشته راهنمای اصلاح امور است؛ نه ناامیدی... .
** این نگاشته بدین معنی نیست که نهی کنندگان دهه 40 در مذمت ورود امام خمینی به سیاست، حرف درستی میزدند.
*** نگارش قانون اساسی سال 58 (جدای از اشکالاتش در ساختارسازی) نشان میدهد انقلابیون 57 نسبت به بسیاری از آسیبهای احتمالی ورود به سیاست آگاه بودند و تلاش داشتند مانع بوجود آمدن آن ایرادات گردند. اما روند سیاستگذاری جمهوری اسلامی پس از نگارش قانون اساسی، آن را کنار گذاشت. شاید بتوان گفت هنوز هم بازگشت به آرمانهای قانون اساسی بهترین قدم برای توازن قدرت و نیل به سیاستورزی مومنانه است.
**** وجود مسئولان متقی (و در راس همه رهبری انقلاب) در نظام جمهوری اسلامی با غلبهی بازی قدرت بر همه چیز تضادی ندارد. قطعا هر فرد متقی از وضع فعلی ناراضی است؛ اما ممکن است فعل و عملکرد خودش ریشه وضع موجود باشد.
***** شاید در این متن از برخی کلمات بصورت (عرصه، نهاد، محور و...) دقیق استفاده نشد. به بزرگواری خود ببخشید.
****** این وبلاگ بخشی از دغدغههای نگارندهاش را نشان میدهد؛ نه همهاش را.