آب آتشگون

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من / در میان پختگان عشق او خامم هنوز

آب آتشگون

ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من / در میان پختگان عشق او خامم هنوز

آب آتشگون

اولا نظر شخصی و برداشت خاص خودم است و بد و خوبش پای خودم.
ثانیا هرگز معتقد نیستم که ((این است و جز این نیست)).
ثالثا حرف اکنون من همین است و شاید فردا تصحیح و تکمیلش کردم.
رابعا به همان اندازه که به "وزوزیست"ها گوشم بدهکار نیست ، چشمم در انتظار صاحب‌نظری است که با انتقاد عیبم را به من بنماید ؛ اگر کسی حرف حسابی داشته باشد ولو آن را با دشنام و اهانت هم بیامیزد با سپاس می‎پذیرم. آنچه را گوش نمی‌دهم فحاشی و دروغ و تهمت خالص یکدست است.
دکتر علی شریعتی، اسلام‎شناسی(درس‎های ارشاد)، پاورقی‌درس اول

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
گونه بندی
پیوندهای همیشگی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ب.ظ

وحدت حوزه و دانشگاه...

شعار وحدت حوزه و دانشگاه  و سخن گفتن از همکاری این دو نهاد در ایران، عمری حدود 40 ساله دارد و سابقه ی این امر به ابتدای انقلاب بر می گردد. در ابتدای انقلاب عمده ی افراد این دو گروه دیدگاه مثبتی به هم نداشتند(و هنوز هم برخی چنین اند) و قطعا اختلاف بین دو گروه فرهیخته ی جامعه که نقش موثری در حیطه های گونه گون دارند؛ به ضرر نظام سیاسی و حرکت کلی جامعه است. از همین رو امام راحل شعار وحدت حوزه و دانشگاه را پس از شهادت شهید مفتح مطرح ساختند.

امروزه پس از طرح بحث وحدت و همکاری حوزه و دانشگاه، حجم کارهای پژوهشی در حوزه های علمیه چندبرابر شده و حوزه ی علمیه به هر حیطه ای که توانسته وارد شده است. گام اول کارهای پژوهشی حوزه، در علوم رایج خود حوزه بود (مانند علوم فقهی و قرآنی و حدیثی و فلسفه و...) و پس از آن به علوم انسانی نیز کشیده شد. اما چگونه حوزه به یک باره از نهاد "مبلغ دین" به نهاد "تولید علم"تبدیل شد و در این عرصه به رقابت با دانشگاه پرداخت؟

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تحول طبقاتی پس از آن، از آنجا که عمده ی نخبگان و نیروهای فکری انقلاب از محصلین حوزه بودند، حوزه جبرا در جایگاه پشتوانه ی فکری انقلاب قرار گرفت. مطرح کردن اسلام به مثابه ی ایدئولوژی برتر در مقابل مارکسیسم و لیبرالیسم و عناد قدیمی اهل حوزه و دانشگاه ، میل علمی شدن در حوزه را مضاعف کرد؛ بلکه ورود حوزه به حطیه ی تولید علم مرهمی باشد بر تحقیر چنددهه ای متدینین توسط متجددین که پیشتازشان اهل دانشگاه بودند.

عدم اطمینان به دانشگاه از دیگر علل مقوم ورود حوزه به حیطه ی تولید علم بود. دانشگاه در دوره ی پهلوی به مثابه ی یکی از چند رکن پشتیبان حکومت (مانند ارتش) تصور می شد. با اینکه این رکن هم در فرایند انقلاب توسط انقلابون فتح شد و امام هم تلاش زیادی برای حفظ و اصلاح آن داشت؛ با این حال مجموعه نظام حاکم به این رکن هم نتوانست اطمینان کند و مانند ارتش و ژاندارمری و شهربانی و... برایش بدیل(مانند سپاه و کمیته و ...)  تراشید. در همین چارچوب حتی شاید بصورت ناخودآگاه حوزه های علمیه در جایگاه بدیل دانشگاه قرار گرفتند.

تحت این شرایط شاید بتوان گفت بتوان گفت حوزه های علمیه ایران بصورت ناخواسته وارد کارهای علمی و پژوهشی شدند. البته این حرکت به وسیله ی روحانیون تراز اول حوزه پیش برده نمی شد. اگر مراجع تقلید را زعیمان حوزه بدانیم و مسیر آینده کارهای پژوهشی حوزه را رصد کنیم، بخوبی در میابیم که مراجع تقلید تقریبا هیچ همراهی با حرکت علمی و پژوهشی حوزه نداشتند و کسانی در این مسیر وارد شدند که عملا از علمای درجه 1 حوزه محسوب نمی شدند. (درجه یک نبودن به معنای کم سوادی نیست)

تزریق بودجه های دولتی به مراکز متعدد پژوهشی در حوزه های علمیه، ایجاد انتظار حاکمیت از حوزه های علمیه و البته تلاش برخی طلاب جوان و نابغه باعث شده که امروز حوزه های علمیه در کنار دانشگاه به عنوان رکن و نهاد علمی کشور شناخته شوند. اما آیا واقعا حوزه ی علمیه شیعه می تواند به مثابه ی نهاد "علمی" و "پژوهشی" برای وضعیت فعلی کشور نقش ایفا کند؟ برای پاسخ به این سوال نگاهی گذرا به پیشینه ی حوزه های علمیه شیعه می تواند راهگشا باشد.

اگر نگاهی به مسیر طی شده از صدر اسلام تا کنون بیاندازیم، می توانیم مسیر طی شده نهاد علم در جهان اسلام را پیگیری نماییم. از آنجا که دین مبین اسلام در شبه جزیره عربستان ظهور کرد و علم و سواد و تامل و تعمق در شبه جزیره معنا نداشت، جامعه اسلامی نهاد علمی از جامعه ی قبل از خود به ارث نبرد. با وجود تشویق های بی اندازه ی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) برای علم آموزی و تفکر در آفرینش و تاکیدات ایشان در نوآوری و کسب مهارت های نوین، شاید خیلی سخت باشد که مدعی باشیم در زمان حیات مبارک ایشان و خلفای بعد از ایشان "نهادی" در جامعه اسلامی بوجود آمده که متکفل امر "علم" در جامعه باشد. در حقیقت حدس این قلم این است که علم و نهاد علم در جهان اسلام محصولی وارداتی است که از ایران و روم و بقیه فتوحات به جهان اسلام رسید. جامعه ی مسلمان که هنوز به پیامبرش عِرق داشت و حاکمانش را خلیفه ی رسول الله خطاب می کرد؛ به راحتی این واردات را تاب نمی آورد؛ از همین رو در صدد بومی کردن آن برآمد.

جامعه ی اسلامی با گسترش جغرافیایی که یافته بود، ناگزیر بود که از علم سرزمین های فتح شده در راستای اداره ی امور مملکت اسلامی بهره ببرد. این بهره جویی در نحوه ی اداره ی دولت، معماری، ریاضیات، نجوم و... کاملا مشهود است. از همین رو این نیاز (علم برای پیشبرد مسائل کشور) به همراه نهاد علم وارداتی از ایران و روم، اولین مدارس علمی را در جهان اسلام تشکیل داد که متکفل امر "علم" شدند. از دیگر رو حضور اندیشه ها و عقیده های گوناگون اسلامی و غیر اسلامی در جهان اسلام که به گسترش بحث های کلامی و دینی منجر شده بود، بن مایه های اولیه علم کلام در جامعه ی اسلامی را بوجود آورد. (ولو قالب بندی علم کلام را مسلمین از مسیحیان گرفته باشند) از طرف دیگر جامعه ی اسلامی که خلیفه ی رسول خدا بر آن حکومت می کند و اولاد رسول خدا هم مخالف حکومتش هستند و اسلام مهمترین نقش را در تعیین تکلیف امور دارد؛ نمی تواند از مباحث دینی به کنار بماند. در همین فضا مباحثی مانند فقه (تکالیف فردی مسلمانان که با توجه به سیره ی پیامبر و قرآن و روش های عقلی بدست می آمد)، تفسیر قرآن و... بصورت علمی و قاعده مند شده رشد چشمگیری داشتند. از دیگر مولفه هایی که در این فضا تاثیر گذار بود؛ علوم عقلی یونانیان بود که فارغ از محتوای آن، عده ای گمان بر بدیل بودن آن در مقابل اسلام داشتند و از همان ابتدا جبهه گیری هایی از طرف علمای شرع و دین در قبال آن بوجود آمد. این تقابل بر آتش رونق هر دو جبهه موافقین و مخالفین علوم عقلی یونانی شدت بخشید.

تمام مسائل ذکر شده  در بوجود آمدن نهاد علم در جهان اسلام موثر بود؛ به نحوی که در نتیجه ی این فرایندها نهاد علمی در جهان بوجود امد که بصورت عمده متکفل چند حیطه ی پزشکی و طب، علوم طبیعی و ریاضی، علوم دینی و عقلی بود.

نهاد علم بوجود آمده تحت کنترل خوانش رسمی حاکمیت از دین بود و در کنار اجتهاد درباره ی علوم دینی، به حل مسائل و دغدغه های جامعه در دیگر حیطه های معماری و طب و... می پرداخت. (بدیهی است که پیشرفت در هرکدام از اینها مستلزم پیشرفت در بخش های متعدد علوم پایه باشند) شاید مهمترین نکته ای که باید برای نهاد علم در این دوره مد نظر داشت؛ توسعه ی همزمان دین (اعم از تبلیغ و پژوهش های مرتبط با محتوای دینی) و رفع نیاز های جامعه بود. رفع نیاز های جامعه از آن رو بود که این "نهاد" تحت حمایت نظام سیاسی قرار داشت و می بایست نیازهای نظام سیاسی را برطرف می کرد. پس در راستای رفع نیازهای جامعه تلاش می نمود. سهولت عمل این مکانیزم از آنجا بود که نهاد علم در جهان اسلام از ابتدا بر همین روند شکل گرفت و از روز اول تولد، میراث دیگر تمدن ها را در راستای پیشبرد امور جامعه ی اسلامی بکار برد. از دیگر رو با ورود علوم دینی به نهاد علم (که بخشی از رفع نیاز "مشروعیت بخشی" برای نظام سیاسی هم به حساب می آمد) نهاد علم مسئله ی توسعه ی دین (رفع گره های اعتقادی، تربیت مبلغ، کشف مسائل فقهی و حقوقی و...) را نیز پیش می برد.

اما در همان دوره گروهی اقلیت گونه هم در جامعه حضور داشتند که نظام سیاسی نظر مثبتی به آنها نداشت و آنها نیز گفتمان غالب نهاد علم در امور دینی را قبول نداشتند. این دسته از جامعه که با ایجاد نهادی موازی با نهاد رسمی علمی-دینی ، نیاز های گروهی خودشان را رفع می کردند؛ شیعیان بودند.


شیعیان از همان دوره شروع مهجوریت، تلاش های تشکیلاتی خود را برای بقا (و در صورت امکان بدست گرفتن حکومت) شروع کردند. بنیان این حرکت های مخفیانه (که در صورت آگاهی حکومت، برخورد سختی با آن می شد)  در زمان حیات ائمه (سلام الله علیهم) گذاشته شد. بدیهی است که بقا، هدف اصلی هر گروه اقلیتی است که با حاکمیت سیاسی و اکثریت اعتقادی تعارض دارد. از دوره حیات ائمه (سلام الله علیهم) گروه هایی از شیعیان تحت تربیت آنها، به مطالعه و تحقیق پیرامون مسائل اسلامی با خوانش شیعی مشغول شدند و به جمع آوری معارف شیعی پرداختند. پس از غیبت آخرین امام شیعه (عجل الله تعالی فرجهم) ، ادامه ی همان روند سعی کرد که انسجام همان گروه اندک شیعیان حفظ شود. ثابت قدمی و انسجام گروهی که اقلیت اند و میانه خوبی با حاکمیت سیاسی و حتی بسیاری از مردم ندارند؛ مستلزم اعتقاد راسخ به مسیرشان و حرکت شایسته و بایسته در این مسیر است. از همین رو فقها (تامل کنندگان بر قرآن و روایات با نگاه شیعی) عمده ی تلاش خود را در حوزه ی فقه فردی (وظایف فرد مکلف) ، کلام (دفاع از اعتقادات شیعه) و حدیث (سخنان ائمه سلام الله علیهم که باید تا پایان تاریخ راهنمای مسیر شیعیان باشد) صرف کردند. این روش کار فقهای شیعه اقتضای نخبه بودن در گروه اقلیت بود. بدیهی است که چون شیعیان در مصادر تصمیم گیری نبودند و حکومت و جامعه هم انتظار ایده پردازی پیرامون مسائل اجتماعی را از آنها نداشت؛ نخبگان این گروه اقلیت هیچگاه به سمت تولید معرفت پیرامون تحقق آرمان های شیعی در سطح جامعه نرفتند. البته شاید در دوره هایی از تاریخ برخی بزرگان شیعی (مانند خواجه نصیرالدین طوسی) مناصبی بدست آورده باشند؛ اما این رخدادهای تصادفی نمی توانست موتور محرکه ی حوزه ی علمیه شیعه برای تفکر و تعقل بر مسائل اجتماعی باشد. نکته ی مهمی که باید بدان توجه داشت، این است که حوزه ی علمیه شیعه (بر خلاف رقیب اعتقادی اش) فقط نهاد متکفل امر دین بود و نیازی به نسخه پیچی برای دردهای اجتماعی مسلمین نمی دید. دغدغه ی اصیل حوزه های علمیه شیعه این بود که هر فرد از شیعیان نسبت به اعتقادات و بایسته های دینی اش آگاه باشد و بتواند در شرایط مختلف به مثابه ی یک فرد پیرو مکتب امامت عمل نماید. محتوا و آموخته های حوزه های علمیه شیعه با ملاک فوق ارزیابی می شدند. هر محتوای غیر همراستا با هدف گفته شده در حوزه های علمیه شیعه مورد استقبال واقع نمی شد و حتی ممکن بود با چماق تکفیر مواجه شود.

حوزه ی علمیه شیعه همیشه بعنوان نهادی عمل کرده که "تنها" هدفش توسعه ی دین مبتنی بر نیاز های فردی بوده است. محصول چنین حوزه ای در پویاترین شکل ممکن، تعمق و تامل در مسائل فلسفی، ارائه ی دلیل های منطقی در اثبات حقانیت شیعه و آرمان هایش، جمع آوری و تفسیر احادیث معصومین (سلام الله علیهم) و ارائه تکالیف فردی شیعیان در شرایط گوناگون در قالب مطالب فقهی خواهد بود. با روی کار آمدن شاهان صفوی و اعلام مذهب شیعه بعنوان مذهب رسمی کشور، حوزه های شیعی در این تحول بزرگ، تغییر جهت و کاربری نداد و در همان مسیر قبلی با آزادی عمل بیشتر و امکانات وسیعتر گام برداشت. این روند تا امروز نیز ادامه پیدا کرده و حوزه های علمیه شیعه فقط متکفل امر دین و مذهب و شریعت در حوزه ی وظایف فردی بوده اند. حال در چنین شرایطی که حوزه های علمیه شیعه در طول 1200 سال با کارویژه ی توسعه ی دین پیش رفته اند؛ آیا انتظار تکفل امر علم توسط آنها معقول و شدنی است؟ نکته ی قابل توجه این است که مسیر آرمانی حوزه های علمیه هنوز تغییر نکرده و دغدغه ی بسیاری از طلاب و علما هنوز دینداری فرد_فرد شیعیان است.

اینکه کارویژه ی حوزه های علمیه شیعه توسعه ی امر دین باشد؛ چیزی نیست که موجب سرافکندگی حوزه باشد؛ همانطور که کارویژه ی دیگر نهادها در هر جامعه (مانند دولت، احزاب، دانشگاه، ارتش و...) موجب سرافکندگی آن نهاد ها نیست. اتفاقا اینکه هر نهاد ، عملکردی در جهت کارویژه ی اصیلش داشته باشد، موجب پیشرفت و بهبود وضعیت جامعه خواهد بود. اینکه ماموریت حوزه های علمیه توسعه ی امر دین است؛ نه تولید علم؛ به معنای سکولار شدن حوزه و جدایی دین از سیاست نیز نیست. حوزه های علمیه باید در صحنه ی سیاست کشور حضوری فعال (متناسب با جایگاه خود) داشته باشند؛ همانطور همه نهادهای اجتماعی صحنه ی سیاست را خالی نمی کنند. آنچه در عملکرد حوزه ، مخصوصا در تعامل آن با دانشگاه باید مورد نظر باشد؛ عدم تداخل وظایف و کارویژه هاست. همکاری حوزه و دانشگاه مستلزم تاسیس پژوهشگاه و پژوهشکده و... نیست. حوزه و دانشگاه می توانند به مثابه ی دو نهاد نخبگانی و تاثیرگذار بر روندهای جامعه، همکاری داشته باشند. این همکاری نیز نه یک امر ممکن، که امری لازم و ضروری است. ضرورت این امر تا جایی است که امام راحل تعبیر "وحدت" را برای آن بکار بردند.


*منظور این نوشته از علم، پژوهش های مربوط به مسائل محض اندیشه ی اسلامی (قرآن و حدیث و فلسفه و...) نیست. این سخن به معنی علم نپنداشتن این امور نیست.

**اینکه کارویژه ی حوزه ها تولید علم نیست؛ تضادی با فعالیت علمی روحانیون ندارد. همانطور که یک فرد می تواند در احزاب و دانشگاه فعالیت کند؛ یک فرد می تواند در حوزه و دانشگاه همزمان فعال باشد. اما اقتضای فعالیت در هرکدام از نهادها متفاوت است و هر فعالیت باید در چارچوب مقتضی انجام گیرد.

*** روزی که ما فقه اجتماعی داشته باشیم و آن فقه اجتماعی توانایی پاسخگویی به نیازهای جامعه را داشته باشد؛ از آرزو هاست و این آرزو امکان تحقق دارد. بدیهی است که ظهور چنین پدیده ای تدریجی است و ناگهانی رخ نمی نماید؛ اما امروز حتی اگر ما در مسیر ایجاد آن هم باشیم (که شاید هم نباشیم) ؛ این مسیر به قدری پیش نرفته است که ناقض تحلیل این متن در مورد وضعیت حوزه های علمیه (وجود دغدغه ی دینداری فردی)  باشد.

****بدیهی است که حوزه هیچگاه نباید دغدغه ی دینداری فرد_فرد شیعیان را رها کند. اگر هم حس تکلیفی بر ورود به حیطه ی دینداری اجتماعی پدیدار گشت؛ تضادی با دغدغه ی 1200 ساله ندارد. حوزه می تواند در کنار همان دغدغه ی پیشین، دغدغه ی جدیدی داشته باشد. اینکه روش و منطق این حیطه ی متولد نشده چگونه است؛ در حدس این قلم هم نمی آید؛ منتها ورود به حیطه ی دینداری اجتماعی با منطق و روش دینداری فردی در عمل جواب نداده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۳:۲۷
حمیدرضا